ن والقلم و ما یسطرون

به جانم قسم هر کسی فهم این کتاب ها (شرح اشارات ، شفا ، تمهیدالقواعد ، مصباح الانس ، شرح فصوص ، اسفار ، وفتوحات) روزی اش نشود ، به فهم خطاب محمدی نمی رسد.

ن والقلم و ما یسطرون

به جانم قسم هر کسی فهم این کتاب ها (شرح اشارات ، شفا ، تمهیدالقواعد ، مصباح الانس ، شرح فصوص ، اسفار ، وفتوحات) روزی اش نشود ، به فهم خطاب محمدی نمی رسد.

با تقریر کلمات استاد زمانی و واسطی شروع بکار می کنم و امید است که مقدمه ای باشد برای ایجاد بعث و انبعاث برای ساخت تمدن اسلامی.

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

که کس آهوی وحشی را بدین خوشتر نمی گیرد

دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی‌گیرد

ز هر در می‌دهم پندش ولیکن در نمی‌گیرد

خدا را ای نصیحتگو حدیث ساغر و می گو

که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی‌گیرد

من این دلق مرقع را بخواهم سوختن روزی

که پیر می فروشانش به جامی بر نمی‌گیرد

سر و چشمی چنین دلکش تو گویی چشم از او بردوز

برو کاین وعظ بی‌معنی مرا در سر نمی‌گیرد

چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را

که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمی‌گیرد

سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است

چه سود افسونگری ای دل که در دلبر نمی‌گیرد

من آن آیینه را روزی به دست آرم سکندروار

اگر می‌گیرد این آتش زمانی ور نمی‌گیرد

خدا را رحمی ای منعم که درویش سر کویت

دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

بدین شعر تر شیرین ز شاهنشه عجب دارم

که سر تا پای حافظ را چرا در زر نمی‌گیرد

در هوای صحبت یار

ما گدایان خیل سلطانیم
شهربند هوای جانانیم
بنده را نام خویشتن نبود
هر چه ما را لقب دهند آنیم
گر برانند و گر ببخشایند
ره به جای دگر نمی‌دانیم
چون دلارام می‌زند شمشیر
سر ببازیم و رخ نگردانیم
دیگران در هوای صحبت یار
زر فشانند و ما سر افشانیم
مر خداوند عقل و دانش را
عیب ما گو مکن که نادانیم
هر گلی نو که در جهان آید
ما به عشقش هزاردستانیم
تنگ چشمان نظر به میوه کنند
ما تماشاکنان بستانیم
تو به سیمای شخص می‌نگری
ما در آثار صنع حیرانیم
هر چه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم
سعدیا بی وجود صحبت یار
همه عالم به هیچ نستانیم
ترک جان عزیز بتوان گفت
ترک یار عزیز نتوانیم

قلب من سوی شما میل تپیدن دارد

بودنت حس عجیبی ست که دیدن دارد

ناز چشمان قشنگ تو چشیدن دارد

آتش از حرم تنت سخت به خود می پیچد

دل من شوق ِ در آغوش پریدن دارد

لب ِ تـو کهنه شرابی ست و من می دانم

بوسه از طعم دهان تو چشیدن دارد

چشــم ِ تــو ریخته بر هم من ِ معمولـی را

یک نگــاه ِ تــو به من جامه دریدن دارد

سر و سامان بدهی یا سر و سامان ببری

قلـب ِ من سوی شمـا میل ِ تپیدن دارد

وصـل ِ تــو خواب و خیال است ، ولی باور کن

بودنت حس ِ عجیبی ست که دیدن دارد