ن والقلم و ما یسطرون

به جانم قسم هر کسی فهم این کتاب ها (شرح اشارات ، شفا ، تمهیدالقواعد ، مصباح الانس ، شرح فصوص ، اسفار ، وفتوحات) روزی اش نشود ، به فهم خطاب محمدی نمی رسد.

ن والقلم و ما یسطرون

به جانم قسم هر کسی فهم این کتاب ها (شرح اشارات ، شفا ، تمهیدالقواعد ، مصباح الانس ، شرح فصوص ، اسفار ، وفتوحات) روزی اش نشود ، به فهم خطاب محمدی نمی رسد.

با تقریر کلمات استاد زمانی و واسطی شروع بکار می کنم و امید است که مقدمه ای باشد برای ایجاد بعث و انبعاث برای ساخت تمدن اسلامی.

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

اسفار/ مرحله خامس از مسلک اول از سفر اول

بسم الله الرحمن الرحیم

نقشه بحث:

درسفر اول و در مسلک اول[1](فی المعارف التی یحتاج إلیها الإنسان فی جمیع العلوم) یک مقدمه ده مرحله و یک خاتمه بیان شده که سه جلد اسفار از نه جلد را بخود اختصاص داده است. و چون سه مرحله آن در جلد بعدی بیان شده است بعنوان تتمه مسلک اول از او تعبیر کرده است.
المرحلة الخامسة فی الوحدة و الکثرة و لواحقهما.

مرحله پنجم: در باره یکی دیگر از ویژگیهای حقیقت وجود است که در آن هفت فصل مذکور است.

فصل اول: فی الواحد و الکثیر

در این فصل سه مطلب خواهد شد 1- رابطه بین وحدت و وجود: در دو بخش بیان شده است اول و آخر همین فصل 2- تعریف وحدت و کثرت 3- اقسام وحدت و کثرت

 

مطلب اول: رابطه بین وحدت و وجود:

رابطه بین وحدت و وجود مساوقت است یعنی اتحاد مصداقی و اختلاف مفهومی

توضیح ذلک:

 هر چیزی که بر او در خارج وجود صدق کرد وحدت هم صدق می کند و اما مفهومی که از وجود می فهمیم غیر از آنست که از وجود می فهمیم.

بخاطر همین اتحاد مصداقی هر کجا وجود شدید شود وحدت هم شدید می شود و در قسمت ضعف هم همینطور است. و این اتحاد مصداقی چنان قوی است که بعضی گمان کرده اند که اتحاد مفهومی هم دارند.

 

مطلب دوم: تعریف وحدت و کثرت

صدرا: وحدت قابل تعریف حقیقی نیست مثل وجود.

چرا وحدت قابل تعریف حقیقی نیست: به دو دلیل

1.       بساطت وحدت و کثرت:

تعریف ویژگی حقائق مرکبه من الجنس و الفصل است که مابه الامتیاز و مابه الاختلاف داشته باشند؛ لذا مفاهیمی که بسیط هستند تصورشان اولی است. مثلمواد ثلاث: وجوب و امتناع، امکان، وحدت و کثرت: چون بسیط هستند قابل تعریف نیست.

2.       لزوم محاذیر عقلی در وحدت و کثرت:

هر تعریفی که برای وحدت کنیم دو اشکال پیدا می کند: 1- تعریف الشئ بنفسه 2- تعریف دوری

مالا ینقسم من الجهة التی یقال انه واحد: از آو جهتی که واحد است تقسیم نمی شود.

اشکال اول: در تعریف واحد خود کلمه واحد آمده است

اشکال دوم: عدم انقسام؛ انقسام در جایی بکار می رود که کثرت باشد پس تعریف وحدت متوقف است بر فهم کثرت( چون تا کثرت را نفهمیم انقسام را نمی فهمیم) و کثرت را تعریف کرده اند الحقیقة المجتمعة من الوحدات.

برای تعریف وحدت از کثرت استفاده کردیم و در تعریف کثرت از وحدت استفاده کردیم.

تعریف کثرت: الحقیقة المجتمعة من الوحدات.

اشکال اول: المجتمعه همان کثرت است و ضمنا صیغه جمع بالتلویح دلالت بر کثرت می کند

اشکال دوم: کلمه وحدت آورده شده است در صورتی که در تعریف وحدت از کثرت استفاده شده است.

راه حل:

مفهوم کثرت در قوه خیال شکل می گیرد و وحدت در عقل شکل می گیرد.

چرا:

استاد زمانی: شاید دلیلش این باشد که کثرت همیشه در جایی است که قیود باشد تا جزئی نشود کثرتی نیست و قیود و جزئیت در عالم خیال است اما وحدت در جایی است که قیود برداشته می شود و محل تجرید قیود در عقل است.

و اشکال دور در اینجا حل است: کثرتی که در تعریف وحدت آورده شده است کثرت در قوه خیال است و وحدت در قوه عقل

مطلب سوم: اقسام وحدت و کثرت

تطبیق:

المرحلة الخامسة فی الوحدة و الکثرة و لواحقهما من الهوهویة «1» و أقسامها و الغیریة و أصناف التقابل المعروفة.

فصل (1) فی الواحد و الکثیر

اعلم أن الوحدة رفیق الوجود یدور معه حیثما دار إذ هما متساویان فی الصدق على الأشیاء فکل ما یقال علیه إنه موجود یقال علیه إنه واحد و یوافقه أیضا فی القوة و الضعف فکل ما وجوده أقوى کانت وحدانیته أتم بل هما متوافقان فی أکثر الأحکام و الأحوال و لذلک ربما ظن أن المفهوم من کل منهما واحد- و لیس کذلک بل هما واحد بحسب الذات لا بحسب المفهوم فبالحری أن نتکلم فی الوحدة و أحوالها المختصة مثل الهوهویة و التجانس و التماثل دو فرد در  و التوافق و التساوی و التشابه و نتکلم فی مقابلتها من الکثرة و أحکامها من الغیریة «1» و الخلاف- بل الکلام فی الجانب المقابل للوحدة أکثر لتشابه الوحدة و تفنن الکثرة و تشعبها.

فنقول إن للوحدة کما أشرناه أسوة بالوجود فی أکثر الأحکام.

فمنها أنه لا یمکن تعریفها کسائر الأمور المساویة للوجود فی العموم إلا مع الدور أو تعریف الشی‏ء بنفسه فقد قیل الواحد هو الذی لا ینقسم من الجهة التی یقال إنه واحد و هذا یشتمل على تعریف الشی‏ء بنفسه و على الدور أیضا لأن الانقسام المأخوذ فیه معناه معنى الکثرة و یقال فی تعریف الکثرة إنها المجتمعة من الوحدات و هذا أیضا تعریف للکثرة بالاجتماع الذی هو نفس مفهوم الکثرة و هو مأخوذ «1» صریحا و ضمنا فی لفظ جمع الوحدات الذی لا یفهم معناه إلا بالکثرة- و تعریف لها بالوحدة التی لا تعرف إلا بالکثرة فیشتمل على الفسادین المذکورین فی مقابلتها و قس على ما ذکرناه سائر ما قیل فی تعریفهما فی الفساد بل الحق أن تصورهما أولی مستغن عن التعریف.

لکن هاهنا شی‏ء یجب التنبیه علیه و هو أن الکثرة أعرف عند الخیال و الوحدة عند العقل فکل منهما و إن کانت من الأشیاء المرتسمة فی الذهن بدیا لکن الکثرة مرتسمة فی الخیال أولا لأن ما یرتسم فی الخیال محسوس و المحسوس کثیر و الوحدة أمر عقلی لأن المعقولات أمور عامة أول ما یتصرف العقل فیها بالتقسیم- یتصور کلا منها واحدا ثم یقسمه إلى کذا و کذا و إلى ما لا یکون کذا فلنا أن نعرف الکثرة بالوحدة تعریفا عقلیا بأن نأخذ الوحدة أولیة التصور بذاتها و أن نعرف الوحدة بالکثرة تعریفا تنبیهیا و دلالة على أن المراد بهذه اللفظة الشی‏ء المعقول عندنا عقلا أولیا و إشعارا علیه بسلب هذا منه ففی الأول تعریف لمعنى خیالی بمعنى عقلی و فی الثانی‏ «2» تنبیه على معنى عقلی بمعنى خیالی فلا یلزم دور على هذه الطریقة

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



[1] . صدرا در سفر اول کلمه« مسلک اول» را ذکر کرده که ده مرحله دارد و در جلد سوم سفر دوم را شروع کرده است و مسلک دیگری بیان نشده است.

حکمت/ ثمرات ارباب انواع

بسم الله الرحمن الرحیم

ثمرات پذیرش ارباب انواع:

اولین: تلویح استناری: اشاره ای روشنگر

دومین: ایقاظ عقلی

سومین: تنویر رحمانی

اولین ثمره:

تطابق عوالم:

توضیح ذلک:

نظام هستی چهار عالم است1- ربوبی 2- عقول 3- مثال 4- ماده

دو نظریه: تباین العوالم و تطابق العوالم: کمالات حضرت حق در عالم عقول ظهور پیدا می کند.

مویدات قرآنی و روایی:

و ان من شئ .... و ما ننزله الا بقدر معلوم: معلوم است که پایینی ها هویت جدایی از بالایی ها ندارد و تنزل بالا همین تجلیات پایین است.

اگر کسی خبیر بصیر باشد و به چهره کسی بنگرد تمام

ان فی ذلک لایات للمتوسمین امام علی ع انا المتوسم یعنی من کسی هستم که از معلول پی به علت می برم.

مثلا بدن انسان تجلیات عوالم دیگر است و حتی در حیوانات هم همینطور است که مثلا در چشمهای گوسفند و شتر نگاه می کنی آرامش دارد و اما گرگ چشمانش ...

موید روایی:

1.       روایت نبوی: بحارالأنوار     55     45    باب 5- الحجب و الأستار و السرادقات

وَ رُوِیَ مِنْ طُرُقِ الْمُخَالِفِینَ عَنِ النَّبِیِّ ص أَنَّ لِلَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى سَبْعِینَ أَلْفَ حِجَابٍ مِنْ نُورٍ وَ ظُلْمَةٍ لَوْ کُشِفَتْ لَأَحْرَقَتْ سُبُحَاتُ وَجْهِهِ مَا دُونَهُ

وَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ حِجَابُهُ النُّورُ أَوِ النَّارُ لَوْ کَشَفَهُ لَأَحْرَقَتْ سُبُحَاتُ وَجْهِهِ کُلَّ شَیْ‏ءٍ أَدْرَکَهُ بَصَرُهُ

این همان تنزیل قرآنی است

2.       ان هذه النار من نار جهنم که غسلت بسبعین ماء ثم انزلت

صدرا: عشق مجازی : انسان عاشق موجودات جزئیه است چون همان کمالات را در معشوق خود می بیند و این همان کمالات ذاتیه حضرت حق است و کل عالم همه عشق است. یکی عاشق شکم است مثل معاویه که یک گوسفند برایش سرخ می کردند و می خورد اما می گفت ماشبعت و لکن اعیین خسته شدم اما

و ابو هریره معروف بود به شیخ مزیره که سر سفره معاویه بوده است و می خورده...

عشق حقیقی عشق تکوینی است و عشق به خدا و کمال مطلق است.

خدا در هر موجودی جاذبه قرار داده است تا عالم بر قرار باشد و به این گویند عشق ساری و کل عالم بر اساس جاذبه هاست.

و عشق مجازی مرتبه نازله به عشق حقیقی است.

این نظریه پایه معارف دینی است. امام صادق علیه السلام فرمود خداوند در هر آنی هجده هزار عالم می آفریند. این کثرات و ارتباط بین اینها عجیب است.


 

 

 

تلویح استناری:

لعلک إن کنت أهلا لتلقی الأسرار الإلهیة و المعارف الحقة- لتیقنت و تحققت أن کل قوة و کمال و هیئة و جمال توجد فی هذا العالم الأدنى فإنها بالحقیقة ظلال و تمثالات لما فی العالم الأعلى إنما تنزلت و تکدرت و تجرمت بعد ما کانت نقیة صافیة مقدسة عن النقص و الشین مجردة عن الکدورة و الرین متعالیة عن الآفة و القصور و الخلل و الفتور و الهلاک و الدثور بل جمیع صور الکائنات و ذوات المبدعات آثار و أنوار للوجود الحقیقی و النور القیومی- و هو منبع الجمال المطلق و الجلال الأتم الألیق الذی صور المعاشیق و حسن الموجودات الروحانیة و الجسمانیة قطرة بالنسبة إلى بحر ذلک الجمال و ذرة بالقیاس إلى شمس تلک العظمة و الجلال و لو لا أنواره و أضواؤه فی صور الموجودات الظاهریة لم یکن الوصول إلى نور الأنوار الذی هو الوجود المطلق الإلهی فإن النفس عند افتنانها بالمحبوب المجازی الذی هو من وجه‏ «1» حقیقی تتوجه إلى المحبوب الحقیقی المطلق الذی هو الصمد لکل شی‏ء و الملجأ لکل حی و تتولى جنابه الکریم منبع الأنوار و معدن الآثار فیحصل لها الوصول إلى الحضرة الإلهیة و یتنور باطنها بنوره- فتدرک الأمور الکلیة و الصور المفارقة العقلیة لصیرورتها حینئذ عقلا مدرکا للکلیات- أ لا ترى أن آثار أنواره التی ظهرت فی عالم الملک و تنزلت عن مراتبها الروحانیة العقلیة و لاحت ای ظهرت فی صور الجزئیات و اتسمت ای اتصفت بالحسن و اللطافة و الغنج و الدلال- مع أنها ضعفت بصحبة الظلمة الجسمیة و تکثفت (تراکم پیدا کرد) بالکثافة المادیة بعد نقائها و صفائها و تجردها کیف تدهش العقول و تحیر الألباب و أصحابها و توقع فی الفتن و المحن‏ طلابها فما ظنک فی الجمال المطلق الذاتی و النور الساطع الإلهی الذی فی غایة العظمة و نهایة الکبریاء و الکمال المدهش للعقول و القلوب من وراء سبعین ألف حجاب نورانی و ظلمانی‏

کما روی عن رسوله ص: أن لله سبعین ألف حجاب من نور «1» و ظلمة لو کشفها لأحرقت سبحات وجهه ما انتهى إلیه بصره من خلقه‏

و تفطن مما

قاله ع: إن هذه النار من نار جهنم غسلت بسبعین ماء ثم أنزلت‏

و قس‏ «2» النور علیها فی استنارته و احتجابه إذ لولاه(نزول) لما کان للعالم وجود و لا ذوق و لا شهود لاحتراقه و اضمحلاله من سطوعه(درخشش) فکما أن حرارة هذه النار الجسمانیة التابعة لصورتها النوعیة شرر (شعله) من نار قهر الله المعنویة بعد تنزلها فی مراتب کثیرة کتنزلها فی مرتبة النفس بصورة الغضب إذ ربما یؤثر شدة الغضب فی إحراق الأخلاط مع رطوبتها- ما لا یؤثر النار فی الحطب مع سَورة(شدت) اللهب و من هذا یعلم أن کل مسخن لا یجب أن یکون حارا فکذلک الأنوار المحسوسة من النیران و الکواکب أظلال و أشباح لأنوار لطف الله المعنویة و آثار لأضواء ملکوته و أشعة جماله بعد حبوطها فی منازل أمره و خلقه.

دومین ثمره:

ثمره دوم:تدریجی بودن حرکت کمالی:

معرفت کامله و ناقصه

ابتدا باید با معرفت ناقصه آشنا شود تا پلی باشد برای رسیدن به معرفت کامله و این حرکت باید تدریجی باشد .

با پذیرش دیدگاه ارباب الانواع رسیدن به معرفت کمال بوسیله معرفت ناقصه محال است چون رابطه بین حقائق تباین است.

عالم ماده پلی است برای رسیدن به حقیقت

ثمره سوم: اخلاقی

نظریه ارباب الانواع: انسان نباید به این ماده محصور شود. انسان نباید به این عکس ها راضی باشد و باید به صاحب عکس برسد

 

تطبیق ثمره دوم و سوم

الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة    ج‏2    78     إیقاظ عقلی: ..... ص : 78

إیقاظ عقلی:

لا یخفى على من تنور قلبه و استضاء عقله بعد التأمل فیما مر من القواعد و الأصول أن الغرض الأقصى فی وجود العشق فی جبلة النفوس و محبتها لشمائل الأبدان و محاسن الأجسام و استحسانها زینة المواد و الأجرام إنما هو تنبیه‏ لها من نوم الغفلة و رقدة الجهالة و رئاضة لها من تخریج الأمور الجسمانیة و الأصنام الهیولانیة إلى المحاسن الروحانیة و الفضائل العقلانیة و الأنوار الإلهیة و دلالة على معرفة جواهرها (عقلانی) و شرف عنصرها و محاسن عالمها و صلاح معادها و ذلک لأن جمیع المحاسن و الفضائل و کل الزینة و المشتهیات المرغوب فیها اللواتی ترى على ظواهر الأجرام و جلود الأبدان إنما هی أصباغ(صبغ رنگ) و نقوش و رسوم صورتها أرباب أنواعها و ملائکة تدابیرها فی المواد و الأسطقسات(4عنصر اصلی) قد زینت ماهیات بها نقوش کیما نظرت النفوس إلیها حنت اشتیاق پیدا کند إلیها ارباب انواع و تشوقت نحوها و قصدت لطلبها بالنظر إلیها مادیات و التأمل لها و استنبطت خالصها آن زینت را المجرد عن مغشوشها آن زینت ها المحسوس و تعرفت لُبها المصفى عن قشرها المکدر بانتزاعها نفس الکلیات من الجزئیات و تفطنها نفس بالعقلیات من الحسیات(رسیدن از جزئی به کلی و رفضها الدنیا لأجل الآخرة کل ذلک کیما یتصور تلک الرسوم و المحاسن فی ذاتها و اتصلت نفوس بها نقوش و رسوم و تمثلت لدیها حتى إذا غابت تلک الأشخاص الجرمانیة عن مشاهدة الحواس بقیت تلک الصور المعشوقة المحبوبة مشاهدة لها مصورة فیها لها صورة روحانیة نقیة صافیة باقیة معها معشوقاتها متصلة بها نفس اتصالا معنویا لا یخاف فراقها و لا تغییرها فیستغنی حینئذ بالعیان عن الخبر و البیان و یزهد بی رغبت می شوند عن ملاقاة الألوان و یتخلص عن الرق و الحدثان(ماده) و الدلیل على صحة ما قلناه یعرفه من عشق یوما لشخص من الأشخاص ثم تسلى عنه(دردفراق) أو فقده مدة ثم إنه وجده من بعد ذلک- و قد تغیر هو عما کان عهده علیه من الحسن و الجمال و تلک الزینة و المحاسن- التی کان یراها على ظاهر جسمه و سطوح بدنه فإنه متى رجع عن ذلک فنظر إلى تلک الرسوم و الصور التی هی باقیة فی نفسه منذ العهد القدیم‏ «1» وجدها بحالها لم یتغیر و لم یتبدل و رآها برمتها فشاهدها فی ذاتها حینئذ ما کانت تراها من قبل لم تدثر و لم یفسد بل باقیة ببقاء علتها الجاعلة و دوام فاعلها القائم و رب صنمها الدائم- و حینئذ یجد من نفسها و فی جوهرها ما کانت تطلب قبل ذلک خارجا عنها فعند ذلک‏ یرفضه و یعلم و یقر بأن تلک الصور الحسان و الشمائل و الفضائل التی کانت تراها على ذلک الشخص لیست محبوسة فیه ثابتة له محصورة عنده بل مرسومة فی جوهرها متصورة فی ذاتها باقیة ثابتة على حالة واحدة لم تتغیر و إنما ذلک الشخص کان دلیلا علیها کغیره من الأشخاص الصنمیة التی تکون دلائل على الأنوار العقلیة و مظاهر للمعانی النوریة

کل مریح حسنه من جمالها معار له  بل حسن کل مریحه این همان لا احب الافلین حضرت است اگر انسان بفهمد که این دنیا عاریه و فانی است دل نمی بندد. هیچ وقت مسافر خانه به خانه اش تزیین نمی زند. حب به شئ آفل تعلق نمی گیرد و یا دنیا الیک عنی طلقت ثلاثا و مشکل در صغری قیاس است

فإذا فکر العاقل اللبیب فیما وصفناه استیقظت نفسه من نوم غفلتها و استقلت بذاتها و فازت بجوهرها می رسد به جوهر نفس و استغنت عن غیرها و استراحت عند ذلک من تعبها و عنائها و مقاساتها محبة غیرها از خود بطلب هر آنچه خواهی که در او است و تخلصت من الشقاوة التی تعرض لعاشقی الأجسام و محبی الأجرام من الأبدان الإنسانیة و الدراهم و الدنانیر و الیواقیت و الدرر- و الضیاء و العقار و البساتین و الأشجار و الثمار و غیرها من الداثرات البائدات و قد قال الله تعالى‏ وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلًا فإذا انتبهت النفس من نوم الغفلة و استیقظت من رقدة الجهالة و فتحت عین بصیرتها و عاینت عالمها و عرفت مبدأها و معادها لتیقنت أن المستلذات الجسمیة و المحاسن المادیة- کلها کعکوس الفضائل العقلیة و خیالات الأنوار الروحانیة لیست لها حقیقة متأصلة و ذات مستقلة بل کسراب بقیعة یحسبه الظمآن ماء حتى إذا جاءه لم یجده شیئا و وجد الله عنده فوفاه.

 

تنویر رحمانی:

إن الباری جل ثناؤه بمقتضى رحمته و لطفه جعل الأمور الجسمانیة المحسوسة کلها مثالات دالات على الأمور الروحانیة العقلیة و جعل طریق الحواس درجا و مراقی یرتقى بها إلى معرفة الأمور العقلیة التی هی الغرض الأقصى فی وقوع النفس فی دار المحسوسات و طلوعها عن أفق المادیات و کما أن المحسوسات فقراء الذوات إلى العقلیات لکونها رشحات لأنوارها و أظلالا لأضوائها فکذلک معرفة الجسمانیات المحسوسة هی فقر النفس و شدة حاجتها و معرفة الأمور العقلیة هی غناؤها و نعیمها و ذلک‏ «1» أن النفس‏ فی معرفة الأمور الجسمانیة محتاجة إلى الجسد و آلاته لیدرک بتوسطها الجسمانیات- و أما إدراکها للأمور الروحانیة فیکفیها ذاتها و جوهرها بعد ما یأخذها من طرق الحواس بتوسط الجسد فإذا حصل لها ذلک و صارت عقلا و عاقلا بالفعل فقد استغنت عن الحواس و عن التعلق بالجسد فاجتهد یا حبیبی فی طلب الغنى الأبدی بتوسط هذا الهیکل و آلاته ما دام یمکنک قبل فناء المدة و تصرم العمر و فساد الهیکل و بطلان وجوده ( چون پیر شدی حافظ از میکده خارج شو)  و احذر کل الحذر أن تبقى نفسک فقیرة محتاجة إلى هیکل لتنعم به و تکمل فتکون ممن یقول یا لیتنا نرد فنعمل صالحا غیر الذی کنا نعمل أو تبقى فی البرزخ إلى یوم یبعثو0 بعضی برزخشان خیلی طول می کشد) ن و من أین لهم أن یشعر و أیان یبعثون ما دامت هی ساهیة لاهیة غافلة مقبلة على الشهوات و الزینة الطبیعیة و الغرور بالأمانی فی هذه الحیاة الحسیة المذمومة التی ذمها رب الأرباب فی مواضع کثیرة من کتابه العزیز ثم ذم الذین لا یعرفون هذه الأمور المعقولة و أرباب الأصنام و أصحاب البرازخ العلویة عالم مثال و السفلیة عالم ماده و لم یرتق نظرهم من الأمور المحسوسة و لم یعرفوا إلا إیاها حسب فقال‏ رَضُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ‏ یعنی عن أمور الآخرة و دار النعیم التی ترتقی إلیها نفوس الأخیار بعد مفارقتها الأبدان کما ذکر فی القرآن المجید- إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ‏ یعنی روح المؤمن‏ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ‏ یعنی معارف العقلیة ترغبه فیها و ترقیه إلى هناک‏